اسفند ۲۹، ۱۳۹۰

نوروزتان خجسته

فرارسیدن نوروز باستانی ایران زمین، به شما خجسته و شاد باد

به یاد روانشاد «فریدون مشیری»:
با همین دیدگان اشک‌آلود / از همین روزن گشوده به دود
به پرستو، به گل، به سبزه، درود..؛

هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز

اسفند ۲۸، ۱۳۹۰

سه سال از مرگ مشکوک «امیدرضا میرصیافی» گذشت

لینک این خبر در سایت بامداد خبر


معرفی:
امیدرضا میرصیافی متولد ۱۲ مرداد ۱۳۵۹ نویسنده وبلاگ «روزنگار» و تهیه کننده مقاله در زمینه هنر موسیقی و مصاحبه با هنرمندان برای رادیو زمانه و همچنین برنامه «سیری در ادبیات آهنگین ایران» بود. برنامه‌ای که  بوسیله زنده یاد تورج نگهبان (ترانه سرای نامی ایران) تهیه و از طریق شبکه‌های ماهواره‌ای پخش می‌شد. امیدرضا همچنین سابقه همکاری با: «روزنامه جوان» (٢٠٠٥ تا ٢٠٠٦) – «روزنامه آينده نو» (٢٠٠٧) –  «راديو ھمصدا در سوئد» (٢٠٠٤ تا ٢٠٠٦) «راديو زمانه» (٢٠٠٧) – « سايت ھنر و موسيقی» (٢٠٠٤ تا ٢٠٠٧) را در کارنامه کاری خود دارد.

بازداشت:
امیدرضا میرصیافی روز سوم اردیبهشت ۱۳۸۷ بوسیله چهار مامور امنیتی که به منزل پدری وی یورش آورده بودند دستگیر و بعد از حدود چهل روز با قرار وثیقه صد میلیون تومانی تا زمان دادگاه موقتا آزاد شد. اتهام وی «اقدام علیه امنیت ملی، توهین به سران نظام و همچنین توهین به مقدسات اعلام شد». امیدرضا یک روز مانده به آزادی موقت نیز مجبور به دادن اعترافات تلویزیونی شد.
دادگاه امیدرضا در پاییز ۱۳۸۷ در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی و وکلات دکتر محمدعلی دادخواه برگزار شد که سرانجام قاضی صلواتی با استناد به مواد 500 و 514 قانون مجازات اسلامی برای "فعالیت تبلیغی علیه نظام" به شش ماه زندان و برای "توهین به آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای"، امیدرضا میرصیافی را به تحمل دو سال و شش‌ماه حبس محکوم کرد و این حکم بدون اینکه برای تنظیم لایحه دفاعیه به وکیل ایشان ابلاغ گردد به اجرا درآمد. دکتر دادخواه علت عدم ابلاغ حکم جهت تنظیم لایحه دفاعیه را احتمال تائید حکم در دادگاه تجدید نظر عنوان می کند. در نهایت امیدرضا روز ۱۹بهمن ۱۳۸۷ جهت گذراندن دو سال و شش ماه دوران محکومیت خود به زندان اوین می رود.

شرح اتفاق در زندان:
امیدرضا در روزهای قبل از اجرای حکم، حال روحی مناسبی نداشت و به شدت از حکم صادره نگران بود. تهدید و فشار بر وی در ماه های  قبل از اجرای حکم جهت معرفی و چگونگی همکاری با هنرمندان تا روز اجرای حکم ادامه داشت و همین امر باعث شده بود که امیدرضا دچار نوعی نگرانی و افسردگی شود. کم تحمل بودن و عدم روحیه مقاومت و آشنا نبودن به روش های آزار و اذیت زندانی توسط مسئولان زندان در روزهای پایانی سال به شدت امیدرضا را ناراحت کرده بود. ماجرا به این صورت بود که برای مرخصی نوروزی زندانیان، به امیدرضا قول مرخصی داده می شود و چند روز مانده به پایان سال، این مرخصی پذیرفته نمی شود. شب سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷ امیدرضا از زندان با منزل پدری تماس می‌گیرد و در حالیکه به خاطر عدم موافقت با مرخصی چندروزه به مناسبت نوروز متاثر و ناراحت بود، حین صحبت با پدر خود جملاتی توهین آمیز علیه مقامات نظام به کار می برد.
فردای آن روز چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷، صبح روز حادثه ساعت حدود ۱۱ صبح با منزل خود تماس می‌گیرد و ضمن صحبت با مادرش می‌گوید حال روحیش خوب اما حال جسمیش بد است و دارد بد‌تر می‌شود و قول داده بود روز عید و هنگام سال تحویل تماس خواهد گرفت. بنا بر اظهارات دکتر دادخواه وکیل امیدرضا، ساعت حدود ۲ بعد از ظهر با ایشان هم تماس گرفته و ظاهرن مشکلی نداشته است. ساعت حدود ۶ عصر پدر ایشان که به منزل بازگشته بود جویای حال امید می‌شود. با شنیدن اظهارات همسر خود از تماس صبح امیدرضا با منزل نگران شده و از برادر ایشان می‌خواهد پیگیری کند. برادر امیدرضا که با تماس مکرر چند خبرنگار از جمله خبرنگار رادیو فردا نگرانی اش بیشتر شده بود به سایت‌های اینترنتی مراجعه می کند و متوجه می‌شود خبر مرگ امیدرضا از طریق دکتر حسام فیروزی که خود نیز زندانی سیاسی بود به اطلاع صدای آمریکا رسیده و خبر منتشر شده است.

پیگیری:
خانواده ی میرصیافی همان شب پس از مراجعه به اوین پاسخی را از مسئولان اوین دریافت می کنند مبنی بر اینکه حال ایشان بد شده و به بیمارستان لقمان حکیم منتقل شده است. پس از مراجعه خانواده به بیمارستان لقمان حکیم، پرسنل شیفت شب با تائید این خبر و اعلام مرگ امیدرضا، از خانواده ی ایشان خواستند روز بعد برای شناسایی جسد مراجعه کنند.
بعدتر یکی از بهیاران بیمارستان لقمان حکیم در تشریح اتفاق به خانواد می گوید: "عصر آنروز ۴ نفر مامور از زندان اوین جسد امید رضا را به بیمارستان رساندند و در برابر سؤال پرسنل بیمارستان درباره علت وخامت حال بیمار و فوت ایشان گفتند: "بنویسید تریاک خورده است!" این بهیار بیمارستان در اطلاعات بعدی به همراهان خانواده ی میرصیافی، "دیر رساندن بیمار را برای مداوا علت فوت اعلام کرده و این نکته را یادآور شدند که بیمار قبل از رسیدن به بیمارستان فوت کرده بود."

آثار و علائم کبودی، شکستگی و خونریزی روی جسد:
یکی از برادران امیدرضا اولین کسی بود که پیکر ایشان را در سردخانه بیمارستان لقمان برای شناسایی مشاهده می کند. ایشان با دیدن جسد برادرش، "شکستگی قسمت چپ سر و همینطور خونریزی بالای گوش چپ" را تائید کرد. به گفته ایشان آثار و علائم دیگری مانند: "لخته های باقی مانده ی خون در بینی و دهان ایشان و همچنین کبودی و آثار خراش در صورت و گردن" نیز وجود داشته است. در اینجا نکته ای لازم به توضیح می باشد که این امر برای خانواده ی میرصیافی و پدر ایشان که خود نیز از تکنسین های اتاق عمل بودند مسلم شده است که امیدرضا میرصیافی توسط مسئولان زندان به بهانه تمارض مورد ضرب و شتم قرار می گیرد که این ادعا با دیدن جسد امیدرضا قوت بیشتری می گیرد. در تصاویری که از صورت امیدرضا در رسانه ها منتشر شد، لکه های خون روی بینی و صورت و همچنین کبودی چشم و خونریزی گوش مشاهده می شود که تمام این علائم علت فوت امیدرضا به دلیل مصرف قرص را رد می کند. جدای از این نکات، دکتر حسام فیروزی که خود نیز از زندانیان سیاسی اوین بود، در گزارش پزشکی که بعد از فوت امیدرضا منتشر کرد، می نویسد که: "تا مقابل بهداری زندان همراه امید رضا بوده و در برابر اصرار وی برای معالجه‌اش، ایشان را مورد ضرب و شتم قرار داده و گفته اند امیدرضا تمارض می کند."

انتقال جسد به پزشکی قانونی و دفن آن:
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی کهریزک و انجام معاینه جسد که طبق اعلام خانواده فقط حدود یک ساعت و نیم طول کشید، جسد را پس از شستشو کفن کردند و برای تدفین به خانواده ی ایشان تحویل دادند. خانواده ی میرصیافی اعلام کردند که به هنگام شستشوی جسد فرزندشان هیچ گونه آثاری از کالبد شکافی روی جسد فرزندشان وجود نداشته است. در حالی که لازمه ی کالبد شکافی، شکافتن قسمت هایی از جسد و همچنین نمونه برداری از مغز  بوده است. مراسم کفن و دفن نیز با حضور بستگان میرصیافی و حضور ماموران امنیتی برگزار شد که خانواده ی ایشان را به سکوت و عدم پیگیری تهدید می کردند.

اعلام نتیجه کالبد شکافی و بی نتیجه ماندن شکایت خانواده:
چند ماه بعد از فوت امیدرضا، در هیاهوی جریانات انتخابات ۸۸، پرونده شکایت خانواده امیدرضا به جایی راه نبرد و دکتر محمدعلی دادخواه، وکیل امیدرضا نیز خانواده ایشان را دعوت به سکوت می‌کنند. در تابستان همین سال جواب کالبد شکافی به خانواده ی ایشان داده شد که علت فوت را "خوردن قرص پراپانولول به تعداد ۳۰ تا ۴۰ عدد و افت ضربان قلب و نهایتاً ایست قلبی اعلام کردند". با آنکه در دو تصویر منتشر شده از صورت امیدرضا، آثار و علائم خونریزی و کبودی مشهود بود، اما در گزارش کالبد شکافی آثار ضرب و شتم و شکستگی سر تائید نشد. اکنون در آستانه سومین سالروز مرگ مشکوک امیدرضا میرصیافی هستیم و شکایت خانواده ی ایشان نیز تاکنون نتیجه ای در بر نداشته است.

صفحه یادبود امیدرضا میرصیافی:
بعد از مرگ مشکوک امیدرضا میرصیافی، وبلاگ ایشان با اسم «روزنگار» در سایت بلاگفا مسدود شد و امکان دسترسی به دست نوشته های ایشان دیگر وجود ندارد. اما تعدادی از دوستان امیدرضا چند ماهی است که به مناسبت نوزده مرداد ۱۳۹۰، روزی که می بایست دو سال و شش ماه حکم صادر شده زندان امیدرضا به پایان می رسید و خانواده ی ایشان در انتظار آزادی فرزند خود می بودند، صفحه ای را برای یادبود و گردآوری دوباره دست نوشته ها و مقاله های امیدرضا در فیس بوک و بلاگ اسپات ایجاد کرده اند.

یکی از گردانندگان این وبلاگ و صفحه می گوید: "اولین هدف ما از ایجاد این صفحه زنده نگه داشتن نام و یاد امیدرضا به عنوان اولین وبلاگ نویس فوت شده در زندان های جمهوری اسلامی است. هدف بعدی جمع آوری کلیه دست نوشته ها و مقاله های امیدرضا در حوزه فعالیت های فرهنگی و هنری ایران است. همانطور که می دانید امیدرضا یک روزنامه نگار در حوزه فرهنگ، هنر و موسیقی بود و گزارش ها و مصاحبه های بسیاری را در رسانه ها منتشر کرده و با شخصیت های هنری زیادی مصاحبه کرده است. در این وبلاگ که «روزنگار، به یاد امیدرضا میرصیافی» نامگذاری شده است، سعی خواهیم کرد به کمک خوانندگان قدیمی "روزنگار" و دوستان و همکاران سابق امیدرضا، تا جای ممکن به جمع آوری دست نوشته ها، مقالات و مصاحبه های وی بپردازیم تا بتوانیم یاد "امیدرضا میرصیافی" را زنده نگه داریم. خوشبختانه تا الان توانستیم مقالات و مصاحبه های منتشر شده در سایر سایت ها را به دست بیاریم و به مرور زمان در وبلاگ یادبود و صفحه فیس بوک ایشان بازنشر خواهیم کرد. نکته بعدی هم دسترسی مجدد به کلیه دست نوشته ها و آرشیو وبلاگ ایشان است که کلیه مطالب وبلاگ سابق ایشان از بهمن سال 84 تا آخرین پست که در تیر ماه سال 86 منتشر شده است را در اختیار داریم که این نوشته ها هم به وبلاگ جدید منتقل خواهد شد".


در انتشار دوباره فعالیت های امیدرضا که در این وبلاگ تاکنون بازنشر شده است می توان به مصاحبه اختصاصی امیدرضا میرصیافی با کوروش یغمایی، هنرمند مطرح موسیقی پاپ ایران، انتشار دوباره گزارش پایان بیست و یکمین جشنواره موسیقی فجر و مقاله ای با عنوان «صدای زن و درسی از تاریخ» که به زندگی قمرالملوک وزیری، اولین خواننده زن ایرانی می پردازد، انتشار دوباره گزارشی از جشن سالروز تولد استاد بنان و گفتگو با همایون خرم به عنوان سخنران مراسم و حمید متبسم یکی از میهمانان این برنامه اشاره کرد. همینطور گفتگوی اختصاصی با حمید متبسم، پایه گذار گروه دستان به خوانندگی همایون شجریان و گزارشی از وضعیت بد استاد علی تجویدی که در زمان بیماری ایشان، امیدرضا مقاله ای را با عنوان «چراغ خانه ی استاد را روشن نگه دارید» منتشر کرد، در این وبلاگ یادبود دوباره بازنشر شده است.
یادش گرامی

* قطعه ای از نمایشنامه «مکبث» اثر شکسپیر، به یاد «امیدرضا میرصیافی»


 * جنبش 18 مارچ، یادبود درگذشت «امیدرضا میرصیافی»

 * صفحه یادبود امیدرضا میرصیافی در فیس بوک 
* وبلاگ «روزنگار، یادبود امیدرضا میرصیافی»

اسفند ۰۳، ۱۳۹۰

صدای زن و درسی از تاریخ

با اتمام بیست و یکمین جشنواره موسیقی فجر و سکوت نسبی که فضای موسیقی ایران را به دلیل فرا رسیدن ماه محرم فرا گرفته است، فرصت مناسبی پیش آمده تا این رویداد هنری و همچنین وضعیت موسیقی در مملکتمان را از زوایای مختلف مورد بحث و بررسی قرار بدهیم.

در کشورهای پیشرفته و آزاد که ضوابط و سیاستهای حاکم بر عرصه هنر و موسیقی از طرف دولت مشخص و معین است و در این راستا دولتها بیشتر نقش حمایتی (و نه دخالتی) دارند، هیچ مشکلی در زمینه برگزاری فستیوالها، تولید و پخش کارها و آثار، حقوق مادی و معنوی آنها و دیگر زمینه ها وجود ندارد. در این گونه جوامعی که کارها بصورت سیستماتیک و منظم و در یک چارچوب مشخص انجام می شود، هنرمند برای اینکه ایده و تفکر ذهنی خود را از حالت بالفعل به حالت بالقوه برساند دچار هیچ گونه مسائل حاشیه ای نمی شود و تمام نیرو و توان خود را با توجه به حمایتی که از سوی دولت مطبوع خود می شود، صرف ارائه و بروز خلاقیت خود می کند .
اما در مملکت ما به دلیل نبود زمینه ها و شرایط استانداردی که در بالا به آنها اشاره شد، اوضاع حاکم بر عرصه هنر و به خصوص موسیقی درست عکس این کشورها است و هنرمند به جای صرف انرژی و توان خود در راه خلق آثارش، نیرو توان خود را صرف درگیری با حاشیه و مشکلات پیش پا افتاده ای می کند که نا خواسته بر کیفیت کارش تاثیر نا مطلوب می گذارد . آن هم به علت نبود سیاست و ضوابط مشخص (و یا وجود سیاستها و ضوابط غیر استاندارد و غلط) که با اعمال نظرات و سیاستهای محدود کننده و غلط خود عرصه را از هر لحاظ تنگ تر می کنند و در این میان کمبود امکانات و بودجه را نیز باید اضافه کرد که مزید بر علت شده است .

از زمان وقوع انقلاب در سال 1357 تا به اکنون، خوانندگان زن بیش از هر قشر دیگری قربانی وضعیت کنونی شده اند و با ممنوعیت صدای زن در 27سال گذشته به اجبار خوانندگان زن یا کنج عزلت گزیدند و یا جلای وطن کردند . تنها چند صباحی است که به لطف ایده ابتکاری " هم خوانی" موفق شده اند تا اندکی زخم های خود را التیام بخشند .
حال میخواهم شما را به سالهای دور ببرم تا با نقل داستانی شما را بیشتر با عمق موضوع آشنا کنم تا از این طریق از کلیات وارد جزئیات ماجرا و بحث بشویم .

اولین خواننده زن در ایران که صدایش از رادیو به گوش مردم رسید " قمر الملوک وزیری " است . زنده یاد "مرتضی خان نی داوود" اولین شخصیتی بود که در یک مجلس عروسی به هنر والای "قمر الملوک" پی برد و بدین ترتیب "قمر" به مدرسه موسیقی او راه یافت و بیش از دو سال دستگاههای موسیقی و فنون آن را فرا گرفت و صدای رسا و پر احساس خود را به فن و تکنیک مزین نمود .
در اینجا به نقل داستان و خاطره ای در مورد "قمر الملوک وزیری" می پردازم که پرویز خطیبی در کتاب خود ( خاطراتی از هنرمندان)از زبان استاد "موسی نی داود" می نویسد . زنده یاد "نواب صفا" (1) نیز همین خاطره را در کتاب خود ( قصه شمع / چاپ دوم سال 1378 / نشر البرز ) به رشته تحریر درآورده است .

 "نی داود" میگفت: یک شب در خانه"تیمور تاش" وزیر دربار مقتدر "رضا شاه" که تازه تاجگذاری کرده بود، دعوت داشتیم، جمعی از رجال و شخصیت های معروف در آن مجلس حضور داشتند و اواسط شب ناگهان "رضا شاه" وارد مجلس شد و ما که انتظار نداشتیم با شاه روبرو شویم، تا حدودی دست پاچه شدیم . شاه که متوجه این مسئله شده بود، در حالی که شنل آبی را از دوش خود برمیداشت، با صدای پرآهنگش خظاب به من و برادرم ( مرتضی )گفت: "ادامه دهید" و ما دستور شاه را اطاعت کردیم .

 جالب اینکه آنشب بی آنکه قصد خاصی داشته باشیم، ترانه(مرغ سحر ) را نواختیم . مرغ سحر که آهنگش از "مرتضی" و من و اشعارش از"ملک الشعرای بهار" است در واقع ترانه ای است که استاد "بهار"برای مخالفت با "رضا شاه" سروده است .

 بهار در دوره چهارم مجلس جزو طرفداران "رضا خان سردار سپه" بود اما پس از به قدرت رسیدن او، احساس کرد که شاه، حکومت دیکتاتوری بوجود آورده است، بنابراین راهی جز مخالفت نبود و چه راهی بهتر و موثرتر از سرودن شعر، بر روی آهنگی که در آن روزگار زبان به زبان و سینه به سینه حفظ شد و امروز هنوز یکی از برجسته ترین و قشنگ ترین ترانه هاست .وقتی هنر نمایی"قمر" تمام شد، "رضا شاه"، کمی با رجال حاضر در مجلس گفتگو کرد، بعد هم به سراغ ما آمد و، "قمر" و "مرتضی" و مرا، مورد محبت قرار داد و رفت .

 پس از رفتن او "تیمورتاش" با چهره ای برافروخته، به مرتضی، اعتراض کرد که چرا این آهنگ را اجرا کرده است . "قمر الملوک" فورا جواب داد که این پیشنهاد من بود و گناهی متوجه برادران "نی داود" نیست . به این ترتیب، "قمر" ما را از یک مخمصه بزرگ نجات داد و گر نه ممکن بود "تیمورتاش" من و برادرم را به زندان بیاندازد .

 چند ماه پس از آن شب بود که ترانه (مرغ سحر) بر سر زبانها افتاد و عجیب اینکه بخاطر شخصیت "قمر" شهربانی"مختاری" در صدد جمع آوری صفحه برنیامد و (مرغ سحر) به تعداد زیاد و به قیمت گزاف بفروش رسید . (کتاب "خاطراتی از هنرمندان، تالیف پرویز خطیبی، چاپ اول، ص 22-21، به اهتمام فیروزه خطیبی)

 این داستان را بدان جهت نقل کردم تا کمی به حال و روز کنونی خود بیندیشیم و در صدد رفع اشتباهات باشیم . در زمانه ای به سر می بریم که در یک جشنواره بین المللی موسیقی، میکروفون یک خواننده زن را در میانه اجرای کنسرت به دلیل اینکه صدایش از صدای دیگر هم خوانان بالاتر است قطع می کنند و یا با دیگری چنان می کنند و غریبه پرستی را به ارج نهادن بر خواننده زن پیشکسوت ترجیح می دهند که مجبور می شود در اواسط برنامه عطای کار را به لقایش ببخشد و همراه با اعضای گروهش سالن را ترک می کند و یا دیگر هنرمند بانو به خاطر آلبومی که منتشر کرده است و در آن صدایش از همخوانان گروه کر رساتر است، چنان مورد غضب شدید قرار می گیرد که به اجبار و از روی ترس سر در لاک خود فرو می برد .

انسانی که با صدای لالایی مادرش بزرگ می شود و نغمه او را با دل و جان گوش می دهد حال باید از صدای زن که همان لالایی مادر است محروم شود. روزگاری هنرمند والا مقامی چون "قمر الملوک وزیری" در زمانه ای به شهرهای مختلف برای اجرای کنسرت می رود که مردمان آن دیار در آن زمان ( بر خلاف دولتمردان آن دوره ) هنوز آمادگی پذیرش صدای زن را بر روی صحنه نداشتند ولی اکنون اوضاع به گونه ای دیگر است . تمام این حدیث که بازگو کردم، واقعیاتی است که هیچ انسان آگاهی نمی تواند به انکار آن بپردازد و تحمل و ظرفیت پذیرش آن را نداشته باشد . چاره کار در این مورد پذیرش واقعیات و اعاده حقوق از دست رفته هنرمندان این مرزو بوم است .

 (1) زنده یاد "سید اسماعیل نواب صفا" در خاطرات خود در کتاب "قصه شمع" (چاپ دوم / سال1378 / نشر البرز ) به نوعی منکر این واقعه می شود و متذکر می شود که اولین خواننده تصنیف مرغ سحر "ملوک ضرابی" است و اشاره میکند که ]تصنیف(مرغ سحر) را "ملک الشعرای بهار" بخاطر حوادث دوران "محمد علیشاه" و بستن مجلس شورای ملی و بلاتکلیفی مملکت در لحضات بسیار حساس، با همکاری برادران "نی داود" بوجود آورده و در غیر اینصورت"رضاشاه" پس از شنیدن این شعر و آهنگ، مجریان آنرا مورد محبت قرار نمیداد[ . ولی استاد فرید امینی، منتقد موسیقی و دوست گرامی بنده، ادعای مرحوم نواب صفا را رد می کند و می گوید که در حضور خود وی زنده یاد "مرتضی خان نی داوود "این داستان را برای پدرش (علی اصغر خان فراهانی) نقل کرده و آن را تایید کرده است و لذا قرائتی که از این ماجرا در کتاب "پرویز خطیبی" آمده است درست و صحیح است .

فرید امینی همچنین اضافه می کند که زنده یاد "بهار" از طرفداران رضا شاه بوده و با وی از نزدیک ارتباط داشته ولی چهار سال پس از پادشاهی "رضا شاه" به دلیل اینکه احساس می کند که "رضا شاه" در حال حرکت در مسیر نا درست است اقدام به سرودن اشعاری علیه وی می کند که باعث می شود مدتی مورد غضب "رضا شاه" واقع شود و انسانی بود که در صورت دیدن امری نا پسند آن را تقبیح و یا با دیدن عمل نیکو ان را ستایش میکرد و هیچگاه اهل تعارف نبود و از این رو چهار سال پس از صدارت"رضا شاه" اقدام به سرودن این شعر میکند.

* این گزارش در تاریخ 17 بهمن سال 1384 در این آدرس منتشر شده است.